عشق اول,شکست آخر (1)

همه داستان از جایی شروع شد که یه خانواده جدید اومد تو محل ما که دوتا دختر هم داشتن به اسم سارا و سمیه سارا 17
 سالش بود سمیه 22 خانواده فقیری بودن وکاری به کار کسی نداشتن خلاصه من هر روز سارا و سمیه رو تو کوچه
 میدیدم و یواشکی داشتم باهاشون رابطمو بیشتر میکردم بعد 2 هفته شمارمو دادم به سارا دختر خیلی خوب و مهربونی
 بود و واقعا هم زیبا بود روزا داشت میگذشت و منو سارا هم رابطمون محکمتر میشد ،منی که تا حالا عشق و عاشقی رو
 قبول نداشتم داشتم وابسته سارا میشدم هر روز باید میدیدمش یواشکی میرفتیم تو پارک محلمون میشستیم و کلی حرف
 میزدیم  یه روز بهش گفتم تو به عشق اعتقاد داری ،بهم گفت ...



برچسب‌ها: عشق اول شكست اخر متن هاي عاشقانه متن هاي احساسي

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:0 ] [ M e H d I ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد